بماند یادگار شاید روزی ...
سلام محمد امین مهربونم دیشب که شب چهار شنبه بود به همراه بابایی رفتی زیارت عاشورا همسایه ها چند سالی میشه که یه هفته در میون نوبتی شبای چهار شنبه دعا ی زیارت عاشورا تو خونشون میگیرن . وقتی شما رفتین امیر علی خیلی گریه کرد منم تکیه دادم به دیوار و نشستم اخه از جیغ های امیر علی سر درد میگیرم .اونم فوری از موقعیت سو ء استفاده کرد و منو مثل یه نردبون میکوبید میرفت بالا تا کلید برقو روشن و خاموش کنه خواهری که فقط نگاه میکرد بعد از مدتی اونم میچسبید به من تااونم بره بالا. دراز کشیدم تا ولم کنن دیدم ول کن قضیه نیستن میان دو تایی از روم معلق میزنن این ور باز غش میکنن از خنده دوباره معلق میزنن اون ور تا اینکه سرشون محک...
نویسنده :
مامان چند تا فرشته
0:01